خاطرات زندان
یادداشتهای از دیوار های زندان
یادداشتی از دیوار زندان
مـــــــــا را به غیر مشت پری در قفس نماند
صــــیاد را هنوز چرا دل ز کمین پُر چراست
« روزیکه آزادی مرا سلب کردند. ناهید من طفل شیرینم پنج سال داشت و امروز پانزده سالش است، او چقدر زیاد قشنگ شده است... روزی خواهم توانست او را ببینم و به فامیلم باز گردم؟
ده سال است، که در این سلول نمناک زنده گی میکنم، از در و دیوار آن ناله های زندانیان که پیش از من بوده اند بگوشم میرسند.
هفته گذشته یک جوان که از پاردریا گریخته به کشور اسلامی ما پناه آورده بود و همه دارایی او را محرمانه ضبط کرده بودند، خودش را درین زندان افگنده بودند از اثر بی توجه یی هیأت حاکمه در زندان جان سپرد. جسدش را دو نفر عسکر بیرون کشید به بیکسی او وبه ناله و فریاد های که از شدت درد میکشید، ساعتها گریستم.